انواع محبت :
1- محبت انســـان به وجود و بقـــاء خود ( محبت فرزند از یک جهت به سبب محبت بقای خود است)
2- محبت داشتن به غیر خود به جهت بدست آوردن لذت های جسمی و حیوانی مانند :
دوستی زن و مرد به جهت مسائل جنسی ، دوستی غذاهـای لذیذ و لباسهای فاخر که پست ترین
مراتب محبت و دوستی است.
3- محبت آدمی به غیر خــــود به جهت احسان و نفعی که از طرف او عـایدش می شود (انسان بنده
احسان است). پیامبر اکرم (ص) میفرماید : خدایا مگردان از برای فـاجری بر من احسان و نعمتی که
به این سبب دل من او را دوست داشته باشد.
4- آنکه کسی چیزی را دوست داشته بـاشد به جهت ذات آن چیز و خود آن بدون اینکه بغیر از ذات او
منظوری داشته باشد بلکه منظور و مقصود همـان خود او باشد و بس . و این محبت حقیقی است که
اعتماد به آن شایسته است . مثل محبت جمال و حسن . زیــرا حسن و جمال بخودی خود محبوبند و
ادراک آنها عین لذت است.
توضیح آنکه دوستی صورتهای زیبا بعضی مواقع برای شهوت و قصد نزدیکی است اما ادراک نفس جمال
نیز لذتی است روحـــانی که بخودی خود محبوب است . مثلا دوستی و محبت به مناظر زیبای طبیعت
مثل سبزه و آب و غیره
5- محبت میان دو نفر به سبب تناسب روح ها . بسا باشد که کســـــانی یکدیگر را دوست دارند بدون
ملاحظه جمال طمع جاه و مال . بلکه تنها و تنها به تناسب ارواح ایشان است .
6- محبت کسی با دیگری که میان ایشان در بعضی مواضع اجتماع و الفت حاصل شده است مثل :
همسفر بودن یا هم مسجدی بودن و غیره
7- محبت انسانهـــــا با یکدیگر به تناسب ظاهری . مانند بچه با بچه ، پیر با پیر ، جوان با جوان ، تاجر با
تاجر ، معلم با معلم ، شاگرد با همشاگردی و ...
8- محبت هر علتی از برای معلول خود و محبت هر صــــــانعی از برا ی مصنوع خود . و همچنین محبت
معلول از برای علت خود و مصنوع از برای صانع خود . و بالاترین اقسام محبت ، محبت خداوند به بندگان
خود است و بعد از آن محبت بندگان اهل معرفت نسبت به خداوند بزرگ است . و این یک سبب از
اسباب محبت والدین به فرزند و همچنین محبت فرزندان به والدین است. همچنین محبت بین استاد
و شاگرد و بالعکس چرا که معلم نیز سبب حیات معنوی و روحانی شاگرد است .
9-محبت دو نفر که با هم در یک علت شریکند و معلول یک علت و مصنوع یک صانعند. مثل محبت برادران
به یکدیگر ، شاگردان یک معلم به هم و نیز یک سبب محبت میان اقوام و خویشان همین است .
ضمنا یادمون باشه اکثر اقسام محبت و دوستی فطری و طبیعی است و به اختیار آدمی نیست و
احتیاج به کسب و تحصیل ندارد . ضمنا بالاترین محبت ها محبت بخداست .
برگرفته از کتاب معراج السعاده
اثر ملا احمد نراقی (ره)
آدم (ع ) در سـفـارش به فرزندش شیث فرمود:
هر گاه دلهایتان از چیزى نفرت داشت از آن چیز دورى کـنـید
زیرا زمانى که من به درخت نزدیک شدم تا از آن بخورم دلم از
این کار گریزان بود اگر از خوردن امتناع کرده بودم آن بلایى
به سرم نمى آمد که آمد.
بگفتا با پسر راز هبــــوطش
که ای جان پدر نور دو دـیده
بکن دوری ز هر امر نــدیده
اگر بر قلب تو چیزی بــد آمد
ز ان دوری نمــــا تا بد نیاید
سلام شعری را دیدم از آقای امید مجد که علی (ع) را از زبان
خودش تعریف کرده دیدم جالب است گفتم بقیه هم ببینند :
مـــن در این دنیــــا زری ننـــــــدوختم نــــز بــــرای خـــــــویش کیسه دوختم
جامــــه ای بر جــــامه ام افزون نشد کهنه جــــامه از تنــــــم بــــیرون نشد
زیـــر ایـــــــن فــیروزه گــــنبد در فلک بــــود تنهــــا ارث مــــــا بـــــــاغ فدک
واستـــــاندندش بخیلانی بــــه خـــــشم مـــــا کــــریمــــانه بپــوشـــیدیم چشم
بهـــــترین داور بـــــــود پروردگـــــار بــــا فدک یـــا جز فدک مـا را چکـــار؟
می توانســـــتم اگـــــر می خواســـــتم گـــــر کمی از زهد خــود می کــاستم
مغز گــــندم بـــــا عسلـــــها تــــر کنـم جـــامه ی ابــــــریشیمن در بـــــر کنم
اله اله گـــــر که خـــــواهشهــــای دل پـــــای نفسم را فـــــرو ســـــازد بگل
هیــــچگه مــــن را نمی افــــتد نیــــاز لقـــمه در کـــــامم گـــــــذارد دست آز
چــون بــــود ممکن بخوابم شـام سیر؟ دور من صدهــــــا گرسنه ، بس فقیر
در حجـــــاز و در یمــــامه پیرمـــــــرد در تب یک قرص نـــــــان سوزد بدرد
کــــودکی در فقـــــر آنـــــــــگونه اسیر که نداند چیست خود مــفهــوم سیـر؟
داغ بــــــر دلهــــــا ، جــگر ســــوخته پشتهــــــائی بــر شکمهــــــــا دوخـته
دردهـــا در سینه هـــــا بنـــــهفته است بشنو آن شاعر چـه دری سفته است
((درد مرد این بس که سیرافتد بخواب گــــرد او صدها جـگر از غم کبـــاب
نـــانشان فقر و خورش هم ناله ایست آرزوشـــــان پوست بـزغاله ایست))
من دلـــم را خــــــوش کنم تنها به این که بگــــــویندم امیـــــرالمــونین (ع)
در میـــــــان نــــاگــــواریهـــــا و لــیک خـــود نگردم در غم آنهـــــــا شریک؟
یـــــا نگردم بهر ایشــــان در قضــــــا سمــــــبلی از استقـــــــامت در بلا؟
...
تو را با رو انداز آبی می پوشانم
می پوشاندم
و در برابر هوای سرد شبانه
شبانه
محافظتت می کردم
ولی حالا که برومند شده ای
و دور از دسترس
دستهایم را بهم گره
می کنم و تو را با دعا می پوشانم ...
آنگاه که یوسف در زندان بود ، از زندانی یی که آزاد می شد فروتنانه خواست که
چون آزاد شدی و بیرون رفتی و کارت نزد شاه سر و سامان گرفت، نزد آن عزیز
یـــاد من کن تا مرا نیز از این زندان برهاند.
چــــون یوسف از غیر پروردگــــار یـــــاری خواست چند ســـالی در زندان ماند!
آن نیکو خصــال بدین گناه سالیــانی زجر زنـــدان کشید که مگراز آن منبع داد چه
کوتاهی مشاهده کردی که چون خورشیدی که به تاریکی افتد ، شوی؟
چرا در زندگی بجای کمک خواستن از خــدای مهربون دست بسوی بنده اش دراز
می کنیم ؟
مگه خودش در قرآن نگفته ((ادعــــونی استجب لکم)) پس چــرا نمی خونیمش؟
مگر نمی دانیم تا او نخواهد هیچ کاری به سرانجام نمیرسد!
خواستن از بندگان ذلت است و از خدای عزت . پس چرا راه عزت را نپیمائیم ؟