برای انسان دو جنبه وجود دارد : یکی جنبه روحانی که به سبب این جنبه انسان با ارواح طیبه و ملائکه مقدسه مناسبت دارد. و دیگری جنبه ی جسمانی است که به سبب آن با حیوانات چه اهلی و چه وحشی مناسبت دارد. و به سبب همین بعد جسمانی است که چند روزی در این عالم هستی زندگی می نماید.
و در ادامه به سبب همان بعد روحانی به عالم دیگر مسافرت می نماید و در آنجا برای همیشه باقی می ماند و با ساکنان عالم ملکوت و قدسی هم صحبت می شود و این به شرطی است که در مدت زندگی این دنیا میل به عالم ملکوتی در او وجود داشته و هر روز در فکر ترقی و رشد روحانی باشد و اگر این چنین بوده باشد بعد روحانی او بر بعد جسمانی اش غالب شده و سیاهی های عالم جسمانی را از خود زدوده و آثار عالم روحانی در او ایجاد شده باشد.
و اگر چنین باشد انسان به جائی میرسد که با وجود اینکه در این دنیا هست اما هر لحظه عمرش در فکر سیر از این عالم خاکی به عالم الهی و کسب فیوضات و توفیقات می گذرد و از هر لحظه عمرش برای سیر الی الله و تعالی روحش استفاده میبرد و دل او به نور الهی روشن می شود. و هر چه علاقه او از جسم و جسمانیت کمتر شود روشنائی دل و صفای خاطر و باطنش زیادتر میگردد. و در زمان ترک این دنیا تمام پرده های ظلمانی این عالم خاکی از پیش چشم بصیرتش برداشته میشود و حجاب های دنیوی از چهره نفسش کنار می رود. و در این زمان است که دل او از جمیع غم ها و اندو ه ها و درد ها بریون می رود و از همه حسرت ها و محنت ها فارغ می شود و به سرور ابدی و راحت سرمدی دست پیدا می کند و حتی با وجود باقی ماندن در این دنیا ریشه تمام علایق دنیوی از دلش کنده میشود . در این زمان مال و ثروت و مکنت و زن و بچه و ... را وبال گردن خود می بیند و از اینها فقط به اندازه ضرورت استفاده میکند و از بدن و تن دنیوی خود خسته و دلگیر می شود و طالب سفر آخرت می گردد و بقول حافظ علیه الرحمه :
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
در این زمان شاید بدنش مقم این کره خاکی باشد اما دلش هم صحبت و همنشین عالم افلاک و عالم ملکوت میگردد .بجز رضا و مراد خدا را جستجو نمی کند و سخنی که برای او نیست بر زبان نمی آورد. و راهی را که برای او نیست نمی پیماید و این حالت را دارد تا برسد به مقام قرب و مجاورت الهی و در محفل قرب مولی حقیقی و جائی که نه هیچ چشمی دیده و نه هیچ گوشی شنیده و نه حتی به خاطر کسی خطور کرده باشد و ببیند آنچه را که در قرآن کریم آمده :
«فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین ».
یعنى: «هیچ کس نمى داند آنچه ذخیره شده است از براى ایشان از چیزهائى که دیده ها را روشن مى کند» .
برگرفته از کتاب معراج السعاده علامه نراقی (با ساده نویسی و تخلص)