آنگاه که یوسف در زندان بود ، از زندانی یی که آزاد می شد فروتنانه خواست که
چون آزاد شدی و بیرون رفتی و کارت نزد شاه سر و سامان گرفت، نزد آن عزیز
یـــاد من کن تا مرا نیز از این زندان برهاند.
چــــون یوسف از غیر پروردگــــار یـــــاری خواست چند ســـالی در زندان ماند!
آن نیکو خصــال بدین گناه سالیــانی زجر زنـــدان کشید که مگراز آن منبع داد چه
کوتاهی مشاهده کردی که چون خورشیدی که به تاریکی افتد ، شوی؟
چرا در زندگی بجای کمک خواستن از خــدای مهربون دست بسوی بنده اش دراز
می کنیم ؟
مگه خودش در قرآن نگفته ((ادعــــونی استجب لکم)) پس چــرا نمی خونیمش؟
مگر نمی دانیم تا او نخواهد هیچ کاری به سرانجام نمیرسد!
خواستن از بندگان ذلت است و از خدای عزت . پس چرا راه عزت را نپیمائیم ؟